آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

وبلاگ ما هم یکساله شد هیپیپ هورررررررررررررراااااااااااااااااااا !!!

سلام به دختر گل خودم حال و احوالت خوبه ؟ قربونت برم که توی شیطنت روبروز پیشرفته تر میشی و همیشه آپدیتی!!! میدونم که از روز چهارشنبه خاطراتت رو ننوشتم ولی چهارشنبه و پنج شنبه رو فاکتور میگیرم چون روزهای خوبی نبودن و از روز جمعه شروع میکنم, روز جمعه در یک اقدام غافلگیرانه تا ساعت ده خوابیدی و ما هم همینطور!!!!!!!!!! من کمی زودتر بیدار شدم و تو آشپزخونه مشغول بودم که شما هم بیدار شدی و سرویس دهی روزانه منم شروع شد صبحانه بعد هم مشغول پخت ناهار , البته خدا مخترع دیگ زودپز رو خصوصاً این جدیدا رو بیامرزه!!!!! که خیال ما تا حدی راحت شده , طرفای ظهر بهت ناهار دادم و تو مشغول بازی بودی دیگه یادگرفتی که صندلیت رو بذاری زیر پات و و از شیشه کمدت آو...
31 ارديبهشت 1391

مامانها و باباهای مهربون کمک کنید، دعا کنید!

سلام به همه مامان و باباهای مهربون و دلسوز نی نی وبلاگی ، امروز با یه دنیا خواهش اومدم سراغتون ، چند روز پیش تو یکی از وبهای آنلاین شده به وب مادر دلشکسته ای برخوردم که چهار ساله جگرگوشه اش رو ندیده چهار ساله که نبوئیدتش ، نبوسیدتش ، ما هممون مادر و پدریم و اگه برای یه روز نه یه ساعت و حتی یه دقیقه پاره تنمون کنار مون نباشه طاقت نمیاریم و حتی تصورش هم مشکله که نتونیم جگر گوشه مون رو برای چهار سال و تا مدت نامعلوم نبینیم ولی مادر رامتین چهارساله پسر دلبندش رو ندیده بردنش خارج از کشور و اونقدر از ش دوره که  نمیتونه  به این راحتی بهش برسه ،از همتون خواهش میکنم که برای این مادر افسرده دعا کنید ، دعا کنید که به جگر گوشه ا...
30 ارديبهشت 1391

تویی پروردگارم

سلام به دختر نمونه خودم خوفی مامان؟ گل باقالی دیروز رفتم اداره و مشغول بودیم تا ظهر دیشب تبت کمی شدید شد و بدنت داغ شده بود ولی دمدمای صبح دیگه خوب بودی وقتی اومدم دنبالت مامان جون جون گفت ه کمی تب داری و پات هم درد میکنه تازگیها وقتی میام دنبالت از هرجای خونه که باشی خودت رو بدو بدو میرسونی و منم دستهامو باز میکنم خودت رو میندازی تو بغلم و یه عالکمه بوسسسسسسسس چه کیفی داره عشق من خونه که رسیدیم از دم در میگی بابا بابا بابا بابا بابا بابا تا برسی بهش و بابا بغلت کنه و وادارش کنی هر چی رو که تو میخوای انجام بده و البته خدا رو شکر نمیذاری تنبلی کنه چون زود دستش رو میخونی و آنقدر داد و فریاد میکنی که حرفت رو به کرسی بنشونی خوب راست میگه دخترم د...
27 ارديبهشت 1391

آرشیدا واکسن زده!

سلام به قند عسلم خوبی گل بانو ؟ مامان آخه من چی بهت بگم یکم ذبا ما راه بیا نفس ! آخه این رسمشه ! چی ، چی شده ؟! الان واست میگم: جونم برات بگه که دیروز بسلامتی و میمنت بنده مرخصی گرفتم و با آقای پدر و خانوم دختر تشریف بردیم بهداشت تا اینجای قضیه همه چی آرومه! داخل که رفتیم تو با بابایی خرامان خرمان نزول اجلال فرمودین و من از بس که نگران بودم هولکی رفتم تو ببینم اوضاع چطوره؟ چرا نگران بودم تا آخرش بخون میفهمی!حال و احوالی با خانمها کردم و اومدم سری هم به شما زدم تا نوبتمون بشه اونجا ما رو میشناسن به دو دلیل اولا اینکه تو خیلی گلی و خیلی دوست دارن و دوم اینکه خاله خان باجی بنده اونجا کار میکنه ، القصه نوبتمون شد و قرار شد که اول قد و وزنت رو ...
26 ارديبهشت 1391

روز مادر مبارک

سلامممممم سلام به همه مامانهای مهربون نی نی وبلاگی و غیر وبلاگی روز همتون مبارک الهی که سالیان سال عمر با عزت داشته باشین و سایه تون بالا سر بچه هاتون باشه که مطمئنم شما همه زندگی این فرشته ها هستید و یه تبریک ویژه به بهترین مامان دنیا مامان مهربون خودم که صادقانه و صمیمانه همیشه همراهم بود و تا همیشه به بودنش و همراهیش نیاز دارم مامان گلم الهی قربونت برم من روزت مبارک سالیان سال در کمال تندرستی و با عزت و خوشی زندگی کنی آمین. عرض کنم به شکر پنیر خودم که روز پنج شنبه بعد از اداره اومدم دنبالت و بعد از دل و قلوه دادنهای معمول رفتیم خونه کمی با هم بازی کردیم و شما لالا فرمودین. البته منم فرمودم!!! عصر هم که بابا اومد با هم مشغول شدید و...
24 ارديبهشت 1391

هجده ماهگیت مبارک عمرم

سلام ای فرشته مهربونی ، یگانه دختر عزیزم ، همه قلب و روح و عمر و جانم ، سلام به تو حضورت امید فردای من است ، سلام به تو که هر آنچه دارم از آن توست قلبم ، روحم و جانم و سلام به تو که عشق اول و آخرم هستی و معنای زندگیم عروسکم ، دخترکم ، به قلب پاکت سوگند که تا این لحظه عمر هیچ کس را به اندازه تو دوست نداشته ام و زندگیم با تو معنا گرفته و بی تو میمیرم ، سلام به تو سلام به دختر عزیزم نفسم هجده ماهگیت مبارک ، درست هجده ماه است که رنگ شادی به زندگیمان بخشیده ای ، درست هجده ماه است که نه فقط من که خانواده ای را اسیر قلب پاکت کرده ای و شده ای همه عشقمون تو که با رفتارت ، شیرین زبونیت ، لبخند سحر اتنگیزت همه رو اسیر کرده ای . امیدم هر ماهی که سپری ...
21 ارديبهشت 1391

این عطر بهشتی

سلام به عروسک طلایی خودم که از گل بهتری و عطر گلهای محمدی رو داری ، اومدم تا واست بنویسم از حال و بال این دو سه روزه ، روز یکشنبه از اداره که برگشتم اومدم دنبالت و بعد از مراسمات خداحافظی معمول تشریف بردیم منزل و قدری بازی و شیطنت تا اینکه طرفای چهار خوابید و من تونستم برم ناهار بخورم ، هر کاری کردم علیرغم خستگی خوابم نمیبرد منم گفتم بهترین فرصته تا کارهای خونه رو که سروصدایی نداره انجام بدم و مشغول شستشو شدم وسطاش بیدار شدی و همزمان بابایی هم رسید و منم گذاشتمت پیشش و رفتم سراغ کارهام بابایی میخواست بره پشت بوم که شما رو هم برد  من از این فرصت طلایی برای تمیز کردن گاز استفاده کردم بعد بهت شام دادم و دوباره بابایی خواست بره بیرون که تو ...
19 ارديبهشت 1391

امان از این گل دختری!!

سلام دخمل خانوم شیطون ، دیروز صبح تا چشماتو باز کردی چشمت افتاد به تابت و گفتی تاب تاب سوارت کردم و بعد از قدری تاب دادن گفتم که میخوایم بریم راضی نمیشدی خلاصه با کلی حرف و قول از تاب اومدی پایین و حاضرت کردم ،در خونه رو که قفل کردم بهانه گرفتی که درو بازکن باز کردم و به سه چرخه ات اشاره کردی ک یعنی با این میخوام برم وای خداجونم داره دیرم میشه ولی دلم نیومد سوارت کردم و مسیر خونه تا خونه جون جون که خدا روشکر یه خیابون بیشتر نیست رو با سه چرخه بردمت خدا رحم کرده که فقط یه خیابونه! دایی از تهران اومده بود با زندایی، اومد استقبالت و بغلت کرد منم فرار و دو چون باید برگردم خونه و ماشین رو بردارم خلاصه با کلی تأخیر رسیدم اداره ، ظهر که اومدم دنبا...
17 ارديبهشت 1391

گل خوشبوی زندگیمون

سلام به نازگلم هر چقدر سعی میکنم که خاطراتت رو روزانه بنویسم مقدور نمی باشد ولی عوضش همه رو واست می نویسم ، روز یکشنبه بابایی آف بود و بهم گفت تو برو اداره من آرشیدا رو میبرم مرسی باباجون ، منم خودمو رسوندم اداره دلم میخواست یه ساعت آخر وقت رو مرخصی بگیرم ولی رئیس تشریف نداشت آخر وقت بود که بابایی تماس گرفت من آرشیدا رو آوردم خونه ،  آخ جووووووون چه بابای نمونه ای ، تازه خیلی کارهای دیگه هم کرده بود و همسر نمونه ای هم بود، ناهار خوردیم و بعد هم لالا کردی، من تازه رفته بودم تو آشپزخونه و داشتم کارهامو انجام میدادم که بیدار شدی بابایی هم کار داشت و باید میرفت بیرون با برنامه کودک مشغولت کردم کلی کاربود واسه انجام دادن ، ظرفها رو شستم...
13 ارديبهشت 1391

ل ل حوضک!!!

  فرشته قشنگ و خوشگل من سلام خوبی گلم ؟ نمیدونی چه لذتی داره دیدن حرکاتت و رفتارهای شیرینت دیشب وقتی که خواستم بخوابونمت طبق معمولی که وقتی بابایی خونه هست به این راحتیها نمیخوابی و رفتی پیش بابا دراز کشیدی شیشه ات رو هم دادم دستت ، شیر خوردی و نمیذاشتی چراغ رو خاموش کنم شروع کردی به بازی کردن ما هم خودمون رو زدیم به خواب که شاید بخوابی تو هم شروع کردی به حرف زدن با خودت دد ددد ات ابیده !! بعد دست راستت روثابت نگه داشتی و با دست چپ خودت رو لی لی حوضک میکردی : ل ل ل ج ج آبی دی پپپپپپررر ، بعد شعر تاب تاب عباسی رو خوندی: تااااب تاااااب عبا ابدیدیی ، بعدش بابایی کمی جابجا شد صداش کردی بابایی روش کرد اون ور تو هم با دستت آروم میزدی ر...
10 ارديبهشت 1391